یه خانوم چادوری با پسرش سوار ماشین میشن .
میشینن عقب ... یه خانوم هم میشینه کنارشون .... دوتا آقا هم رو صندلی جلو ...
مامان من بستنی میخوام ... پسرم من که 1 ساعت پیش واست بستنی خریدم ...
نه خیرم ! من یسسسسستنی میخوام !!!
عزیزم بهونه نگیر الان میریم خونه ...
مامان اگه برام بستنی نخری به بابا میگم دیشب چیکار کردی !
پسرم بزار پیاده شیم برات بستنی میخرم ... نه من الان بستنی میخوام !!!
آخه الان که نمیشه یه کمی صبر کن ...
من الان الان میخوام ! اااار ااااااااار !
حالا که اینجور شد اصلا نمیخرم ...
باسه منم به بابا میگم دسشب جلوی مهمونا گوزیدی !
یه دفعه همه با هم برمیگردن و این زن بدبختو نگاه میکنن و میخندن ...
زن بیچاره از شدت خجالت شیش تا رنگ عوض میکنه و به راننده میگه نگه دارین ...
ماشین هنوز واینستاده بود که خانوم دست بچشو میگیره و میخواد از ماشین پیاده شه که یه موتوری میاد و می یاد
و میزنه در عقب ماشینو میکنه ...
راننده هم شاکی پیاده میشه وسط خیابون داد میزنه :
آخه خواهر من ! منم میگوزم ! شمام میگوزی ! همه میگوزن ! این دلیل نمیشه که شما برینی به ماشین من
نظرات شما عزیزان: